از ۱۳۶۰ تا یاهو ۳۶۰ راهی نیست، فقط ۱۰۰۰ بار تکرار همان که بود

در اين ميان احضار چند دانشجوي دختر طي چند روز گذشته از سوي حراست دانشكده خبر و تذكر شفاهي به آنها مبني بر اينكه « در وبلاگ 360 خودتان عكس‌هايي گذاشته‌ايد كه موهايتان مشخص است و اگر جوانان با ديدن عكس‌هاي شما تحريك شوند چه جوابي داريد كه بدهيد؟» موجب بهت و حيرت دانشجويان شده است. (لینک مطلب در بالاترین)

———————————–
اگر اشتباه نکنم حدیثی هست از یکی از بزرگان دین که می‌گوید «رحمت خداوند بر آن‌کس که می‌داند از کجاست، در کجاست و رو به کجاست». وقتی این خبر را خواندم اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که «تقصیر نه از خود این چند دخترجوان است و نه از کله‌پوک‌های حراست. تقصیر همه این ماجرا برمی‌گردد به کل نسل جوان ما».

باز در داستان‌ها آمده که یک بنده‌خدائی از لبه پرتگاه آویزان شده بوده و دستش را به علف‌های دم صخره بند کرده‌بوده که نیافتد و دو موش سفید و سیاه در حال جویدن همین چهارتا و نصفی علفی که این بابا چنگ زده بودند. خلاصه این «هموطن نمونه» که ظاهرا ژن او یک جوری در همه ماها وجود دارد نگاه می‌کند به چپ و راست برای راه چاره‌ای که ناگهان «هومر سیمپسون»وار! متوجه یک کندوی عسل می‌شود و شروع به خوردن عسل می‌کند. نتیجه‌اش هم که معلوم است، با مخ پرتاب می‌شود به درون حراست دانشگاه‌شان.

نسل بیست و چندساله ما مطلقا دوست ندارد (و حال و حوصله‌اش را ندارد) که بداند در دهه ۱۳۶۰ یعنی یکی دو سالی این طرف و آن طرف بدنیا آمدن او ایران دچار چه وضعی بود و خلق‌الله چه خاکی توی سر کچل خودشان می‌کردند. همه این حرف‌ها را جزء «اساطیر‌ الاولین» می‌داند. می‌گوید «به من چه؟». بعد شماره دوست دختر/دوست‌پسرش را می‌گیرد و قرار می‌گذارد که با هم بروند بیرون بگردند.

رفتن بیرون و گشتن و خوش بودن و رقصیدن و با این و آن خوابیدن و مشروب خوردن و این حرف‌ها هیچ عیبی ندارد. سهل است، بنظر من این همه لازمه یک زندگی «جوان» است. حد و حدودش را هم خود فرد باید مشخص کند نه من. فقط نباید فراموش کرد که «کجا» هستیم. یک‌بار دیگر آن حدیثی که در بالا گفتم را نگاه کنید. متاسفانه جوانان ما نمی‌خواهند بدانند «در کجا» هستند. نمی‌گویم نباید جوان ما چنین کند یا چنان. اتفاقا معتقدم صددرصد و «باید» جوان ما چنین کند و چنان. فقط باید دید کجاست. وقتی چشمت را به روی تاریخی که دو سه سال با حضور تو در این دنیا فاصله دارد می‌بندی آنوقت به سن و سال مامان بابایت در همان تاریخ خاص که رسیدی (مثلا بیست و چند سالگی) باز ناچار هستی همان تاریخ را مجددا تکرار کنی.

مسلما فرق است بین شکسته‌شدن انسان‌ها و حرمت انسانی‌شان در دهه ۶۰ و در امروز. آن زمان گلوله جواب بود و امروز حداکثر اخراج از دانشگاه. اما نباید فراموش کنیم که انسان دهه ۶۰ نه ماهواره داشت و نه اینترنت و نه موبایل و نه ده جور روزنامه و مجله. حتی برنامه تلویزیونی درست و حسابی هم نداشت و دغدغه اصلی مردمان گرفتن جنس کپنی بود و سیر کردن شکم. ولی در نفس زیرپا گذاشته‌شدن آزادی و کرامت انسانی تغییری نیست. همان است که بود.

و این نیست الا به این دلیل که نسل میان‌سال ما چشم به روی … که خودش به دست خودش به سر تا پای مملکت مالید بسته و نسل جوان ما هم گمان می‌کند که کثافت فقط به در خانه همان میان‌سالان مالیده شده و ربطی به زندگی خودشان ندارد. اما آن ماده قهوه‌ای حضور دارد و هنوز بوی گند آن گاهی دماغ‌ مردمان را آزار می‌دهد، روزی با بگیر و ببند حجاب و روزی با بستن سایت‌های دوست‌یابی و روز دیگر با بیرون کشیدن اطلاعات ملت از یاهو ۳۶۰.

باز هم داد ما یک مدت در می‌آید و بعد نچ‌نچ کنان دوباره به چرت‌زدن همیشگی‌مان برمی‌گردیم. یک سری بد و بیراه را هم نصیب یک مشت ابله کله خراب در حراست این سازمان و آن سازمان می‌کنیم و می‌گذریم. تا بار دیگر کی و کجا چرت ما پاره شود و یک نچ‌نچ دیگر از ما ساطع گردد. و باز یادمان می‌رود که «از کجا» هستیم و «در کجائیم» و به خوردن همان عسل کذائی سرگرم می‌گردیم تا بار دیگر با مخ به درون حراست و حفاظت و اداره اماکن و این قبیل دره‌ها بیافتیم.

چاره فقط نگاهی غیر سرزنش‌آمیز به پشت سرمان است. قرار نیست دوباره انقلاب کنیم و شیشه بشکنیم و به خیابان بریزیم و دیوانگی کنیم. نه. قرار است جوانان بنشینند و به گندی که پیشینان‌شان زدند فکر کنند و ببینند برای آنکه خود دچار آلودگی آن نشوند اکنون چه می‌توانند بکنند. مطمئنا راهی هست، راهی که فقط مغزهای جوان می‌توانند به آن برسند. مسن‌ترها یک بار در خانه جوانان به در و دیوار گند زدند. اکنون بر جوانان است که یا به نظافت خانه کمر ببندند یا با دوست‌دختر/دوست‌پسر شان در کنار گند بنشینند و«عسل» بخورند و دچار این توهم باشند که «خوش‌» هستند. خود دانند.

5 پاسخ to “از ۱۳۶۰ تا یاهو ۳۶۰ راهی نیست، فقط ۱۰۰۰ بار تکرار همان که بود”

  1. دونده Says:

    رسما خدا بود
    البته این لحن من رو ببخشید ولی نمی‌دونم چطوری می‌شه بیشترین حد تشکر رو داشت.
    فقط ترس من از اینه که درصد کمی متوجه می‌شن شما چی داری می‌گی.
    من دقیقا به دنبال این دیدگاه شما هستم

  2. عليرضا Says:

    اين دفعه باهات کمي مخالف‌ام برادر! نشستن و عسل خوردن در کنارِ دوست پسر/دوست دختر، براي زندگي و براي سلامتِ روانيِ آدم لازمه. دستِ کم براي بعضي‌ها لازمه. قرار نيست همه قهرمانِ ساختنِ وطن و نجاتِ خودشون -دقت کن، حتا فقط خودشون!- از دستِ استبداد باشن. همون طور که من و تو به خودمون حق مي‌ديم کاري کنيم -در حدِ همين نوشتن و خوندن و حرف زدن-، به نظرم بايد به عده‌اي هم حق داد که به وضعِ موجود راضي باشن و فقط بخوان از همون هورمون‌ها پي‌روي کنن. البته -بازم از ديدگاهِ ما- خوب بود که اينا اين طوري نبودن، اما وقتي که هستن چاره‌اي نيست جز اين که همين طور که هستن قبول‌شون کنيم.
    البته ما براي خودمون هم وظيفه‌اي تعريف کرديم که گاهي به همين جماعت سقلمه‌اي بزنيم و نيشگوني بگيريم که: «آهاي همشهري! اين طوري هم مي‌شه باشيا!»

  3. سروش Says:

    اون عسله که گفتی رو هستم

  4. حامد Says:

    سلام ققنوس عزیز،
    مطلبت عالی بود. طوری که من نتونستم بیشتر از این جلوی خودمو بگیرم و در قسمت نظرات بیان نکنم!

    قربانت – خداحافظ

  5. از ۱۳۶۰ تا یاهو ۳۶۰ راهی نیست، فقط ۱۰۰۰ بار تکرار همان که بود ( از وبلاگ نگاه دیگر نگاه ما ) « پسر Says:

    […] بار تکرار همان که بود ( از وبلاگ نگاه دیگر نگاه ما ) لینک به منبع          تذکر: منبع غیردگرباش […]

بیان دیدگاه