«مهدی آذریزدی» هم رفت. امان از این روزگار وانفسا که خبرهای مختلف و جور وا جور در زمینه سیاست و انتخابات و اعتراضات از ایران میرسد و ناگهان این یکی هم به همه آنها اضافه شد. حدود سه سال است که من اینجا مینویسم. بدون اینکه خودم بدانم دارم در نگارش نثرم پا جای پای «مهدی آذریزدی» میگذارم. در کوچههای تاریک سبکهای مختلف نوشتن و زیر باران تند نداشتن مرشد و راهنما تنها برای مغز خسته و تا حدودی علیل من فانوس خطوط «مهدی آذریزدی» مانده که چند قدمی را جلوی پای من روشن میکند. اما هیهات. سه سال که هیچ، سی سال هم اگر بنویسم و بخوانم نیز نخواهم توانست شاگرد «مهدی آذریزدی» بشوم.
مادرم یکی دوتا از کتابهای «قصههای خوب برای بچههای خوب» او را زمانی که من دبستان میرفتم خرید و به من داد تا بخوانم. بعد از آن حداقل یک بار بعنوان هدیه تولد یکی دیگر از این کتابهای او را هدیه گرفتم. یادم نیست کدامش بود اما رنگش سبز پررنگ بود. و بعد کل دوره سر و کلهشان در میان کتابهای کودکی من پیدا شدند و عجب دوستان خوبی بودند. و عجب اندیشیدن را به من آموختند. و عجب زیبا بودند. و عجب روان بودند. سبک نثر او چنان در جان من حک شد که تا آخر با من خواهد ماند. گاهی که شما دوستان عزیز از سر لطف و بندهنوازی و تشویق میگوئید که «فلانی این پستت چه خوب بود و چه خوب گفته بودی» من لبخندی میزنم و زیر لب میگویم «نوشته خوب میخواهی «قصههای خوب برای بچههای خوب»».
در برابر عظمت مسئله ماندهام. مرگ را نمیگویم. حق است. دیر و زود دارد سوخت و سوز ندارد. عظمت «تاثیر» را میگویم. هزاران کودک چون من کتابهای «مهدی آذریزدی» را خواندند. هرکدام از ما هزاران نفر روی زندگی دهها نفر دور و برمان تاثیر گذاشتیم از آنچه آموخته بودیم از «مولوی» و «عطار» و دیگرانی که او ذکرشان را برای ما میکرد. الان هم که شما دوست عزیز مراجع من هستید و نوشتههای من را دنبال میکنید در واقع دست در جوبی دارید که او کند و کویری که او آباد کرد. جوانکی معمولی با زندگی کارگری شروع کند و آفتاب به آفتاب نداند که فردا نان دارد یا نه و فعلگی کند و از درس و مشق و مدرسه دور باشد و بعد ناگاه چنین تاثیر بگذارد بر روی کودکان یک نسل. بقول شاعر «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت – – – به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد».
«مهدی آذریزدی» فقط رفت، نمرد. تا من هستم، تا ما هستیم، تا کتابهایش هستند و تا زمانی که بچه خوبی هست که از قصههای خوب او تاثیر بگیرد زنده است. شما را بهخدا لای یکی از کتابهای او را باز کنید و فقط دو صفحه آن را بخوانید. تازه نیست؟ انگار همین امروز نوشته شده. «مهدی» نمرده است. تازه فصل آخر قصه خوبش را نوشته برای ما بچههای خوب لنگ دراز که کمکم هرکداممان بفکر زن دادن و شوهر دادن بچههای قد و نیمقد خودمان افتادهایم. امان از زندگی که طرفه معجونی است. «آذریزدی» هم رفت اما نمرد. تا «بچههای خوب» هستند و نیاز به «قصههای خوب» دارند «مهدی» هم با ما است. امان از زندگی، امان از تاثیر، امان از قلم، امان از دل. امان از قصه.
ژوئیه 10, 2009 در 12:13 ب.ظ.
[…] بابا مهدی ما هنوز همان بچّههای خوب هستیم (وبلاگ نگاهی دیگر) […]
ژوئیه 12, 2009 در 2:55 ق.ظ.
با سلام ،
دست شما درد نکند ، حق شاگردی ( خواننده آثار )را خوب به جای آوردید و از یار کودکان و قصه های کودکان اش یاد کردید ، بچه های خوب ، قصه های خوب ،را به خاطر دارند و برای بچه های خوب خود می خوانند تا آن ها نیز برای بچه های خوب خود شان بخوانند ..!!!. راستی چرا این تداوم شیرین است ، و چرابرای بعضی از خلق اله گور به گوری می ماند و برای بعضی دیگر افتخار نام ،و یاد و خاطره ای شیرین ، جوری که حلاوت آن را دهان به دهان می چرخانندو سینه به سینه باز می گویند . و تو این گونه غم رفتنش را با سوز قلم انتقال می دهی !
و ما دوباره » قصه های خوب برای بچه های خوب» را ورق می زنیم .
شاید بد نباشد این روزها بعضی ها به این مقوله بیش از پیش وزیاد ! فکر کنند ، زمان تنگ است !!!
یاد ش گرامی و روحش شاد و آثارش جاویدان باد . تارا
ژوئیه 15, 2009 در 10:53 ب.ظ.
…………………………………………………..