– اینجا توی خبرها نوشته یک تریلی دیشب ساعت ۱۱ شب توی بزرگراه برفی جلوی چشمش را نمیبیند میکوبد به شش هفتتا ماشین دیگه، همه را له و لورده میکنه.
– تقصیر خودشان بوده. می بایست مواظب پشت سرشان هم میبودند.
– ولی قانون میگوید آنکه از عقب میزند مقصر است.
– قانون؟ کی به قانون توجه دارد؟ قانون سیری چنده؟ اگر حواسشان به عقب ماشینشان بود الان زنده بودند.
– اگر حواس طرف به عقب ماشینش باشد توی بزرگراه کی جلوی ماشین خودش را بپاید؟ درثانی یک تریلی گلوله کرده دارد میآید به سمت تو، همهاش سه ثانیه است، گیرم که دیدیش توی آئینه عقب. چکار میشود کرد؟
– اصلا اینها ساعت ۱۱ شب توی اون برف و سرمای دیشب چکار داشتهاند بیرون؟
– من چهمیدانم؟ لابد شیفت بیمارستان بودهاند، از سرکار میآمدهاند، داشتهاند میرفتند سرکارشان، بالاخره آدم به هزار دلیل ممکنه از خانه بزند بیرون.
– حقشان بوده که مردهاند. آخر آدم عاقل ساعت ۱۱ شب برفی از خانه خارج میشود؟
————————-
– اخبار میگفت یک بابائی رفته یک رستورانی غذا خورده مسموم شده شدید، بعدش آمده و شکایت کرده معلوم شده وضع آشپزخانه رستورانه خیلی خراب بوده. بستهاندش. طرف هم هنوز توی بیمارستان است.
– حقش است. آدم وقتی میرود رستوران باید از رستورانش مطمئن باشد.
– چطوری؟ یک راست از دم در برود توی آشپزخانه رستوران؟
– اصلا این بابا چرا رفته رستوران؟ خوب مینشست توی خانهاش غذا میخورد.
– آن روز ناهار نداشته که با خودش از خانه بیاورد رفته رستوران دم محل کارش.
– خوب پس تنبلی کرده که ناهار نداشته. حقش است بخوابد بیمارستان.
———————–
– یک بندهخدائی رفته بانک پول بگیرد، یک دفعه دزدها حمله میکنند به بانک و تیراندازی میشود این بدبخت کشته میشود.
– حالا این چرا رفته بانک پول بگیرد؟ مگر نمیتوانست از دستگاه خودپرداز بگیرد؟ حقش است که مرده.
– چهمیدانم؟ لابد کارتش خراب بوده یا زیاد پول میخواسته.
– آخر آدم عاقل این همه پول را برای چه بر میدارد با خودش اینطرف و آنطرف ببرد؟ خطرناک است. حالا هم که مرده. حقش بوده که کشتهاندش. اگر هم کارتش خراب بوده که باهاس میبرده بده به بانک درستش کنند.
– خوب لابد رفته کارتش را بدهد درست کنند دیگر.
– نه دیگر نشد، رفته پول بگیرد یا رفته کارتش را بدهد درست کنند؟
– من چه میدانم؟ توی صف باجه ایستاده بوده که این اتفاق میافتد.
– آدم خری که نداند چه موقع باید برود بانک حقش است که بمیرد.
———————-
– آقا من چندوقت بود که میدیدم فرمان ماشینم یک کم به راست میکشد. دیشب رفتم باد تایرم را چک کردم دیدم بادش کم است. رفتم پمپبنزین یک ۲۵ سنتی انداختم توی دستگاه باد و میزان کردم بادش را. فقط یخ زدم توی سرمای ۱۵ درجه زیر صفر.
– خوب تو چرا دیشب باد ماشینت را چک کردی؟
– دیشب زودتر از سرکار رسیدم خانه، خیلی هم خسته نبودم، فشار کارمان کم بود، این شد که گفتم باد تایرم را چک کنم.
– ۲۵ سنت دادی برای هوا؟ خوب میانداختی پولت را توی جوب.
– نخیر ۲۵ سنت دادم برای میزان کردن باد تایر ماشینم. بالاخره ماشین خرج دارد. ۲۵ سنت که چیزی نیست.
– خلاصه ۲۵ سنت دادی برای هوا دیگر؟ بعدش هم مرد حسابی میگذاشتی یک روز که هوا گرم باشد باد بزنی.
– آخر من از الان وسط ژانویه صبر کنم تا آخر مارچ که هوا برود بالای صفر بعد بروم باد ماشین را تنظیم کنم؟
– حقت بود که توی سرمای ۱۵ درجه زیر صفر تیک تیک بلرزی.
———————–
– یکی از همکارانم میگفت بیست سال پیش توی یک پالایشگاه کار میکرده در مالزی، یک روز یکی از مخازن بنزینشان آتش میگیرد و هفتاد هشتاد نفر از کارگران پالایشگاه درجا میمیرند.
– حالا اینها بغل مخزن بنزین چکار داشتهاند؟
– بابا جان اینها کارگر پالایشگاه بودهاند. بالاخره بالای سر مخزن بنزین باید چندتا آدم باشد یا نه؟ نمیشود که مخزن به آن بزرگی را به امان خدا رها کرد.
– اگر اینها بالای سر مخزن بودند که منفجر نمیشد.
– لابد یکی از آنها اشتباهی کرده.
– خوب پس حقشان است که کشتهشدهاند. اصلا مالزی بیستسال پیش پالایشگاه میخواسته چکار؟
============
حالا شما بجای من. یکی از دوستانتان اینگونه است. چکارش میکردید؟ هروقت که زنگ میزنم یا زنگ میزند یک مشت از این حرفهای مذکور در بالا بین ما رد و بدل میشود. همیشه هم معتقد است که قربانی بدبخت تقصیر خودش بوده و حقش بوده که آن بلاها سرش آمده. اعصابم را خطخطی میکند با افاضاتش. کار به جائی رسیده که من دیگر وقتی بعد از قرنی همدیگر را میبینیم در جواب «چه خبرها؟» ساکت میشوم و میگویم «هیچ، سلامتی».
چند وقت پیش گله میکرد که «محمد آقا دیگر با ما نمیپری. لابد دوستان دیگری پیدا کردهای، غلط نکنم دختر مختری آمده توی زندگیات. ناقلا آدم که یک دختر وارد زندگیش میشود که نباید رفیق مفیقهای فابریک قدیمی را باهاشان سرسنگین بشود. با ما به از این باش». ماندم چه جوابش را بدهم. شما بودید چطوری حالی چنین آدمی میکردید که «کدام دختر؟ بابا با تو نمیشود دو کلام حرف زد، مشکل خود توئی»؟
فوریه 29, 2008 در 1:25 ب.ظ.
سلام دوست خوبم ..
کم پیدایی .. !!!
دیگه به دوستات سر نمی زنی ..
حتی دعوتت هم کردیم ولی … حیف
آها راستی ..
شما که تو بالاترین عضوید می تونید به من لطف کنید و یه دعوت نامه بفرستید ..
ایمیلم اینه : ehsanoman@yahoo.com
اگه این لطف و کنی ممنونت میشم ..
اگرم دوست داری بفروشی میتونیم به توافق برسیم که بهم بفروشی ..
فقط یه دونه ..
یه دونه ناقابل ..
منتظر خبرتم ..
خیلی مخلصیم … .. .
فوریه 29, 2008 در 1:35 ب.ظ.
میکشتمش
فوریه 29, 2008 در 2:06 ب.ظ.
سلام. میکشتمش احتمالا؛ با بیل. اصلا تقصیر خودش بود که خورد به بیل، آدمی که نمیدونه نباید با صورت بخوره به بیل حقشه بمیره.
مارس 1, 2008 در 10:11 ق.ظ.
ققنوس جان، خوشت اومد از این کامنتها و نصایح جنگ طلبانه و خشونت آمیزی که از سر محبت برایت نگاشته شده؟!!