بسمه تعالی
حسب محتویات پرونده شماره ۱۴۸۹/۳۶۵-۳۲۶۵۸۷ آقای «بوالنَّجم احمَد» فرزند «قوص» متولد قرن پنجم هجری قمری در دامغان، شغل شاعر-نما که جزء اراذل و اوباش شهر مذکور میباشد و دوستانش او را با نام «منوچهری دامغانی» مینامند متهم است به پنهان کاری تحت لوای «شعر» و «شاعری» بهمنظور براندازی نرم ماها و تحریک احساسات امت همیشه در صحنه بخاطر سرودن این ابیات:
خيزيد و خز آريد که هنگام خزان است
بادی خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بين که بر آن شاخ رزان است
گويي به مثل پيرهن رنگ رزان است
اول) شاعر-نمای مذکور در سرآغاز کلام امت را به «خیزش» و برخواستن دعوت کرده که مصداق بارز تلاش برای ایجاد بلوا به قصد آشوب و تحریک و تشویش اذهان عمومی است.
دوم) «خز» در ادامه مصرع فوق اشاره است به «خس و خاشاک» که این خود نشاندهنده این است که شاعر-نمای فوق قصد به خیابان آوردن تمام خس و خاشاکهای شهر را داشته.
سوم) سراینده اشعار مذکور در ادامه از «خزان» صحبت میکند که اشاره واضحی است به شمردن جوجه در آخر پائیز که مسلما نوعی تهدید است برای برادران ارزشی.
چهارم) منظور شاعر-نما از «بادی خنک» همان هجمه و تهاجم فرهنگی غرب است که امروزه بصورت توفانی فراگیر و بنیانکن به سمت ما در حال وزیدن است.
پنجم) معلوم نیست چرا این باد خنک باید از جانب «خوارزم» بوزد. مسلم است که منظور این مزدور نظام ستمشاهی احیای فرهنگ منحط طاغوتی و شاهپرستی است و الا چرا باید از «خوارزم» نام ببرد و نه مثلا یک شهر مذهبی مثل مشهد؟
ششم) بکار بردن «برگ» در شعر با توجه به «خزان» که در بالا ذکر شد صبغه غرضورزی بیشتری به شعر مذکور میدهد. چرا باید فردی در پی سست نشان دادن آینده حکومت ما باشد با این حرفها؟ برگ سمبل ضعف یک سیستم است.
هفتم) «رزان» همان درخت انگور معروف و مفسد است که میوهاش صرف تولید شراب ضاله میگردد. در اینجا متهم صراحتا میخواهد با ترویج تساهل و تسامح و گسترش فساد و فحشاء ریشههای فرهنگی ما را هدف قرار دهد.
هشتم) «شاخ» اشاره صریحی است به این ادعا که در داخل ما جناحبندیهای فراوانی وجود دارد و اتحاد از میان ما رفته. متهم پس از مواجهه مستقیم بخشی از بدنش با شاخ گاو در زندان صراحتا اعتراف کرده که منظور وی از «شاخ» همان جناحهای مختلف حاکمیت است که برای هم شاخ میشوند.
نهم) شاعر-نمای فوق بقصد گمراه کردن و خرد کردن روحیه برادران صاحب اطلاعات سعی کرده به آنها بگوید که این گوی و این میدان. به همین دلیل از لغت «گوئی» در اول مصراع استفاده کرده. بازجوی دوم پرونده البته توانسته از وی اعتراف بگیرد که منظور وی «گوی» فالگیری و رمالی و طالعبینی بوده و میخواسته بگوید که گوی عمر ما خلاصه آره و اینا.
دهم) وی همچنین سعی کرده با آوردن «مثال» تشویش اذهان عمومی کند و به خیال خام خود ما را مثل قبلیها بداند.
یازدهم) «پیرهن» مسلما اشارهای است به ایرادگیریهای مختلف ما از تظاهرکنندگان و «پیراهن عثمان» شدن بسیاری از مسائل از جانب ما بازداشتکنندگان و دستگیرکنندگان محترم.
در ادامه ابیات ضاله فوق شاعر مسلک مستهجن گوی مذکور از کلمات و عبارات رکیکی مثل دهقان، گلنار، نه هیج بپاید، دوشیزه، آبستن، پشت، انبار، رگ، استخوان شکسته، شمع و چراغ یاد کرده که هرکدام از این الفاظ مسلما حاکی از نیت سوء وی برای ضربهزدن به ما که مقدسیم است. به پیوست این کیفرخواست متن کامل شعر این عامل سر سپرده بیگانه الصاق شده. با توجه به اینکه در روز دستگیری متهم فوقالذکر سریعا در مواجه با تکنیکهای بازجوئی ما به جرائم خویش و دیگر شاعران قرون پنجم، ششم، هفتم و هشتم اعتراف کرده و نظر به اینکه تا همین میزان جرائم نامبرده برایش پانصد قرن زندان و ششصد سال محرومیت از حقوق اجتماعی و هفتهزار کیلومتر تبعید میآورد دیگر نیازی نبود به اینکه وی اعتراف کند آدولف هیتلر است و با استالین در حضور اسکندر مقدونی لواط کرده. بازجوی دوم پرونده اما معتقد بود متهم علیرغم مرد بودن مادر خواننده استعماری «بریتینی اسپیرز» است و میخواست این را ثابت کند که متهم خود را به حال اغماء زد و بازجوی دوم با رافت از سر گناه او گذشت.
لهذا مستدعی است نامبرده دوران زندان خود را شروع کند. نیازی به دادگاه و این قرتیبازیها نیست. پول رسیدگی قانونی به این پرونده پسانداز شده و به حساب «سیدحسن آقا نصرت الله زاده اصل بعلبکی» واریز میگردد.
و السلام علی من التبع ما و فقط ما و لعنت الله علی دشمنان ما چه واقعی چه فرضی چه توهمی
امضاء : خودمان
————————
پیوست : کل شعر متهم نامبرده
خيزيد و خز آريد که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بين که بر آن شاخ رزان است
گويي به مثل پيرهن رنگ رزان است
دهقان به تعجب سر انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
دهقان به سحرگاهان کز خانه بيايد
نه هيچ بيارامد و نه هيچ بپايد
نزديک رز آيد در رز را بگشايد
تا دختر رز را چه به کارست و چه شايد
يک دختر دوشيزه بدو رخ ننمايد
الا همه آبستن و الا همه بيمار
دهقان چو درآيد و فراوان نگردشان
تيغي بکشد تيز و گلو باز بردشان
وانگه به تبنگوي کش اندر سپردشان
ورزانکه نگنجند بدو درفشردشان
بر پشت نهدشان و سوي خانه بردشان
وز پشت فرو گيرد و برهم نهد انبار
آنگه به يکي چرخشت اندر فکندشان
بر پشت لگد بيست هزاران بزندشان
رگها ببردشان ستخوانها شکندشان
پشت و سر و پهلوي به هم درشکندشان
از بند شبانروزي بيرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک به يکبار
آنگاه بيارد رگشان و ستخوانشان
جايي فکند دور و نگردد نگرانشان
خونشان همه بردارد و بردارد جانشان
وندر فکند باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار
يک روز سبک خيزد شاد و خوش و خندان
پيش آيد و بردارد مهر از در زندان
چون در نگرد باز به زنداني و زندان
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان
گل بيند چندان و سمن بيند چندان
چندانکه به گلزار نديده است و سمن زار